کد مطلب: ۲۹۰۲
تعداد بازدید: ۱۵۴۱
تاریخ انتشار : ۰۹ تير ۱۳۹۸ - ۱۶:۰۶
معارف دین| ۴
بشر نمی‌تواند چیزی بسازد که ساختن او را از این عالم نگرفته باشد و نمی‌تواند از بیرون از این عالم چیزی بیاورد، یا چیزی را بسازد. هر چه انجام بدهد در این عالم خلقت است؛ مثل یک بنّا که هر چه مصالح ساختمان می‌آورد و بنا می‌کند، از همین عالم گرفته است.
خداشناسی
2 - اینجانب کتاب «به ‌سوی آفریدگار» شما را خواندم و از آن برای درس اصول عقاید، استفاده زیادی نمودم. در ضمن، تقاضا می‌کنم که به سه سؤال ذیل پاسخ دهید:
در کتابی نوشته‌اند که: بعضی از اروپائیان بر این قاعده عقلیّه قطعیّه که: «هر آنچه در ذهن انسان تصوّر می‌شود یا ممکن‌الوجود، یا واجب‌الوجود و یا ممتنع‌الوجود است.» اشکال کرده‌اند، و علمای ما جواب داده‌اند.
بفرمایید: آیا اشکال آن‌ها نظیر اشکال تصوّر کردن موجود لا اقتضاء - که نه اقتضای واجب‌الوجود و نه اقتضای ممکن‌الوجود داشته باشد - است (که به دقّت عقلی خلط بین واجب و ممکن و محال خواهد بود.) یا چیز دیگر؟
گاه گفته می‌شود که آنچه در ذهن متصوّر شود که وجود ذهنی امر خارجی نباشد، اگر از وجود یا عدم آن در خارج محالی لازم نمی‌آید، آن شی‌ء «ممکن‌الوجود» است؛ و اگر از عدم آن در خارج، محال لازم می‌آید، آن «واجب‌الوجود» است؛ و اگر از وجود آن محال لازم می‌آید؛ آن «ممتنع‌الوجود» است. تقسیم نسبت به موجود خارجی ثلاثی نیست، بلکه ثنایی است؛ به این‌گونه که موجود خارجی، یا «ممکن‌الوجود» است؛ یعنی اگر نباشد محالی لازم نمی‌آید. و یا «واجب‌الوجود» است که اگر نباشد محال لازم می‌شود؛ و این همان تقسیمی است که خواجه در اشعار خود فرموده است:
موجود منقسم به دو قسم است نزد عقل:/ یا «واجب‌الوجود» و یا «ممکن‌الوجود»
تا پایان شعر ... و نیز در تجرید می‌فرماید: «المَوجُودُ إن کانَ واجِباً وَ إلّا اِستَلزمَهُ لِاستِحالةِالدَّورِ وَ التَّسَلسُلِ»[1].
امّا این‌ که نسبت وجوب وجود و امکان، وجود لا اقتضاء باشد که فقط اقتضا وجود داشته باشد و ممکن باشد که هم واجب باشد و هم ممکن؛ یعنی ممکن باشد که هم از عدمش در خارج محال لازم آید و هم از عدمش محال لازم نیاید، قابل تصوّر نیست؛ زیرا امکان این ‌که هم از عدم شی‌ء محال لازم آید و هم محال، لازم نیاید، تناقض واضح و آشکار است؛ که استحاله آن از بدیهیّات اوّلیه هست. 

3 - بعضی از مادّیّین، مثل «هگل» و دیگران، با غرور زیاد گفته‌اند: «مادّه و حرکت را به من بدهید، جهان را می‌سازم.» منظور آن‌ها چیست؟ (اگر همه جنّ و انس اجتماع کنند و دست به دست هم بدهند، نمی‌توانند حتّی یک پشه‌ای را خلق کنند.) آیا فقط نظر آن‌ها این است که جهان، به ‌واسطه مادّه و حرکت به وجود آمده است؟ (که جوابش را در کتاب «به ‌سوی آفریدگار» مرقوم فرموده‌اید)
اگر نظرشان این باشد که جهان از مادّه و حرکت به وجود آمده، به فرض که این فرضیّه را کسی قبول کند، مستلزم نفی خدا و عالم غیب نمی‌باشد؛ زیرا در این عالم همه مرکّبات را خدا از دو چیز یا بیشتر آفریده و اگر به فرض این ‌که ممکن باشد مادّه و حرکت را به کسی بدهند تا او، از آن موجود زنده را بسازد، در مسئله ایمان به خدا و آفریننده جهان شبهه‌ای ایجاد نمی‌شود و در آن صورت هم آن‌ که بخشنده حیات و آفریننده مادّه و حرکت است، خدا است.
هم‌اکنون و هم در گذشته با برخی اعمال عملی و جرّاحی موجبات تولید بعضی از جانوران را فراهم نموده‌اند. دست بشر در ظهور بسیاری از مظاهر مادّی وارد است؛ امّا همه می‌دانند که این تصرّفاتی که بشر در عالم مادّی دارد، مربوط به علم و آگاهی او از برخی قوانین و سنّت‌های جاری در این عالم است. هیچ ‌کس نمی‌تواند مادّه بسازد و اگر به وسیله برخی از تصرّفات، زمینه زایش یک موجود زنده را فراهم کند، نمی‌تواند حیات و زندگی او را به خودش مستند کند.
بشر نمی‌تواند چیزی بسازد که ساختن او را از این عالم نگرفته باشد و نمی‌تواند از بیرون از این عالم چیزی بیاورد، یا چیزی را بسازد. هر چه انجام بدهد در این عالم خلقت است؛ مثل یک بنّا که هر چه مصالح ساختمان می‌آورد و بنا می‌کند، از همین عالم گرفته است.
هر چه علم بشر هم پیشرفت کند و هر کار انجام دهد، ابزار کار، برنامه و همه ‌چیز آن را باید از این عالم بگیرد. همان حقیقت که خدا به آن اشاره می‌فرماید، همه‌ جا ظاهر است: أمْ خَلَقُوا مِن غَیرِ شَی‌ءٍ أمَ هُمُ الخَالِقُونَ[2]
أفَرَأیتُم مَا تُمنُونَ ءَأنتُم تَخلَقُونَه أم نَحنُ الخَالِقُونَ[3]  أفَرأَیتُم مَا تَحرُثُون ءَأنتُم تَزْرَعُونَه أم نَحنُ الزَّارِعُونَ[4]
با این تفاسیر آیا کسی می‌تواند بدون استفاده از این مواد و تلفیق آن‌ها با یکدیگر و دست‌کاری در آن‌ها، خودش یک نبات کوچک تحت قواعد دیگر - غیر از قواعدی که خدا در این عالم برقرار فرموده - خلق کند؟!  
اگر مادّه و حرکت را قدیم می‌گویند، جوابش همان است که در کتاب «به‌ سوی آفریدگار» و «الهیّات در نهج‌البلاغه» نوشته‌ام. علاوه بر این از علّت ترکیب مادّه و حرکت و هماهنگ شدن آن‌ها با یکدیگر - که خود یک پدیده است - باید جواب بدهند. 

۴- آیا بی‌اعتنایی و یا احیاناً تندی با افرادی که در مقابل بداهت، شبهه می‌کنند، اشکال دارد یا خیر؟ مانند وقتی ‌که گفته می‌شود: از واضحات عقول است که هر معلول و هر پدیده‌ای علّتی دارد و حتّی تصادفات و معجزات هم با اراده خاص خدای تبارک ‌و تعالی انجام می‌گیرد، و در نتیجه علّت‌العلل و مسبّب‌الاسباب، «واجب‌الوجود» است؛ آن شخص، بحث‌های بی‌نتیجه‌ای را مطرح می‌کند.
 اگر افرادی باشند که واضحات و بدیهیّات را انکار می‌کنند، بحث با آن‌ها ثمری نمی‌بخشد: سَواءٌ عَلَیهِم ءَأنذَرتَهُم أم لَم تُنذِرْهُم لایُؤمِنُونَ خَتَم اللهُ عَلَی قُلُوبِهِم وَ عَلَی سَمعِهِم وَ عَلَی أبصَارِهِم غَشاوَة وَ لَهُم عَذابٌ عَظِیمٌ[5] ذَرهُمْ یَأکُلُوا وَ یَتَمَتَّعُوا وَ یُلهِهِمُ الأمَلُ فَسَوفَ یَعلَمُونَ[6] باوجود این، همان‌طور که قرآن کریم دستور داده، صفح جمیل و برخورد کریمانه و بزرگوارانه با آن‌ها – در صورتی ‌که اثر سوء نداشته باشد - مناسب‌تر است.

5 - وحدت وجود یعنی چه و معتقد به آن چه حکمی دارد؟ اگر شخصی وحدت وجود را به معنی وحدت مصداق وجود، قبول داشته باشد، آیا این سخن مستلزم کفر است؟ خواهشمند است توضیحات بیشتری در خصوص وحدت وجود بدهید.
تفکّر در ذات مقدّس خداوند متعال منهی عنه است، و تعیین هویت حق به این که وجود است - به‌ نحوی ‌که قائلین به اصالت‌الوجود می‌گویند - متحقّقِ حقیقی را وجود می‌دانند و متحقّقات را به وجود و بالعرض واقعیّت‌دار و موجود و متحقّق می‌گویند؛ هرچند وجود را صاحب مراتب بگویند، و وجود هر چه را که غیر از خداست، غیر وجود او بگویند و یا اصلاً آن‌ها را مصداق وجود ندانند و وجود را صاحب مصداق واحد بدانند؛ که آن وجود خداست و به این مطلب برمی‌گردد به این که خداوند تمام کلّ وجود است و وجود کلّ، خدا و حقیقت خداست - هر طور بگویند - با مشرب عرفان قرآنی که از کتاب و سنّت اخذ می‌شود، سازگار نیست؛ زیرا:
اولاً، این قول متضمّن تعیین هویّت برای حقّ متعال است؛ خواه وجود مقول به تشکیک باشد که در این صورت، سایر موجودات نیز در حقیقت با خداوند متعال مشترک می‌شوند و با لَیسَ کَمِثلِه شَی‌ءٌ[7] منافات دارد؛ یا مصداق وجود را واحد، و وجود خداوند متعال بدانند. بالاخره تعیین هویّت برای حق است: «کُلَّمَا مَیَّزتُمُوهُ بِأوهَامِکُم فِی أدَقِّ مَعانِیهِ فَهُوَ مَخلُوقٌ مَصنُوعٌ مِثلُکُم مَردُودٌ اِلَیکُم»[8].  
ثانیاً، قول به وحدت مصداق، اگر به این معنی باشد که خداوند وجود است و حقیقت و کنه وجود هم غیر قابل ‌درک است و سایر اشیاء، اشیای دیگرند، معنای این حرف، تعیین اسم برای خدا است؛ به ملاحظه این ‌که ذاتش جایز الدّرک نیست؛ این اشکال ندارد؛ جز این که بگوییم اسماءالحسنی توقیفی است.
و اگر معنای آن نفی واقعیّت اشیای دیگر، و تحقّق خارجی آن‌ها باشد، شرک منافی با توحید نیست؛ امّا گذشته از این که خلاف وجدان و بدیهه است، منافی با بسیاری از اسماءالحسنی و مستلزم نفی آن‌ها است؛ که همه بر واقعیّت اشیاء، مخلوقات، مرزوقات، مصنوعات و معلومات دلالت دارند و با «لَیسَ کَمثلِهِ شَی‌ءٌ»، «عَالمُ الغَیبِ وَ الشَّهادَة»، «الرَّحمن الرَّحیم»، «الخالق»، «الباری»، «الباسط»، «المالک» و. .. منافات دارد.
بنابراین معرفت صحیح آن است که خدا را به همان اوصافی که خودش و پیغمبران و حججش معرّفی کرده‌اند، بشناسیم؛ و بیشتر از آنچه مکلّف به معرفت آن هستیم، خود را مکلّف ندانیم؛ خدا را خدا بدانیم و او را، «او» و «یا هو» و «یا مَن لَیسَ هُوَ إلَّا هُو» بگوییم. برحسب بعضی روایات، چون در آخرالزمان مردمانی می‌آیند که برخلاف اینکه نباید تعمّق در ذات خدا و اوصاف ذاتیّه او بنمایند، متعمّق می‌شوند:
سوره مبارکه توحید نازل شد که در خداشناسی و معرفت به آن بسنده نمایند و این تعمّقات را که خطر گمراهی و ضلالت دارد، کنار بگذارند. راجع به سایر معانی وحدت وجود نیز قابل توجّه است؛ که از بعضی از آن‌ها بوی کفر، استشمام می‌شود.
خداوند متعال همه را از زلّات اعتقادی مصون و محفوظ بدارد.
 
پی‌نوشت‌ها
[1] – کشف المراد فی تجرید الاعتقاد/280 المقصد الثالث فی إثبات الصانع تعالی.

[2] - طور/35.

[3] – واقعه/58 و 59.

[4] – واقعه /63 و 64.

[5] – بقره/7.

[6] – حجر/3.

[7] - شوری/11.

[8] – بحار:69/293.

دفتر نشر فرهنگ و معارف اسلامی مسجد هدایت
حضرت آیت الله العظمی صافی گلپایگانی
ارسال نظر
نام:
ایمیل:
* نظر: